تولید محتوا (یادداشت نویسی) 3
به قلم خانم شیما حمیداوی
برکه ی کوچکی بود بر مسیر کاروانیان. دلش پر از قطرههای هبوط کردهی باران بود. چشمانش همیشه مسافران در گذر را میشمرد.
باری اما حساب از دستش در رفت؛ همان دم که مردی ایستاد، گفت:« رفتهها را بگویید برگردند و نرسیدهها را تا برسند.»
پیشنیامدهبود، برکه برای شمارش جمعیت، قطره کم بیاورد.
پیشنیامدهبود، بر دلِ کسی، دم برکه، باران وحی باریدن بگیرد.
پیشآمد و بارید و جهاز شترها پله پله روی هم چیده شد تا پله پله مسیر تکامل دنیا در برابر چشمان حاجیان رنگ امامت بگیرد.
پیشنیامدهبود، برکه آنچنان بیتاب بوییدن دستی باشد، که جز عطرِ پیراهن یاس و در قلعهی خیبر، حالا بوی انگشت اشارهی خدا میداد.
دلِ شکافتهی کعبه، قبل از همه گواهی داد، جز او کسی لایق این انتخاب نبود.
پیشنیامدهبود دستی فرود نیامده، آسمان از او بیعت بگیرد.
پیشنیامده بود کسی، حاضران را مکلف کند که دیدهها را حتی به گوش نوزاد به دنیا نیامده هم برسانند.
پیشنیامدهبود، بارانی برکهای را دریا کند؛ پیش آمد و بارانِ وحی که بارید، برکه رو به دریا شدن گذاشت.
تکلیف حاجیان با دیدهها که روشن شد، کارِ برکه از دریا گذشت و اقیانوس شد.
آری غدیر سینه به سینه دریا شد، اقیانوس شد؛ و به گوش من و تو رسید.
ما همان نوزادان به دنیا نیامدهی آن روزهاییم.
ایمان آوردهایم به سیاهی بر سفیدی، و از دست هایمان آبِ تشت بیعت هنوز میچکد.
غدیر، روزگاری فقط برکهی کوچکی بود، پهن شده بر مسیر کاروانیان ولی حالا اقیانوسیست مواج میان سینهها، که باید قطره قطره هدیهاش کنیم به تمام نوزادهای به دنیا نیامدهی تاریخ… .